جدول جو
جدول جو

معنی گوژ گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گوژ گشتن
(سَ بَ کَ دَ)
گوژ (کوز) شدن. گوز شدن. خمیده شدن. منحنی شدن. دوتو شدن. کمانی شدن. خمیدن. خمیدگی یافتن:
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
گوژ گشتن
گوژ شدن: تا گوژ پشت پشتم و تا تنگ شد دلم چون خانه کمانش چون حلقه کمر. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
گم شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ ءَ / ءِ شُدَ)
دور گردیدن. دور شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور شدن و دور گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
کوز شدن. خمیده و منحنی شدن. چفته و دوتا شدن:
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز.
فردوسی.
کوزگردد بر سپهر از عشق او هر ماه، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه، راه.
قطران.
نچیده یکی میوۀ تر هنوز
ز خشکی تنش چون کمان گشت کوز.
نظامی.
کنده شد پای و میان گشته کوز
سوختۀ روغن خویشی هنوز.
نظامی.
و رجوع به کوز، کوز شدن و کوز کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
گرو گردیدن. رهان مالی شدن:
بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ / کِ دَ)
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به:
چو بشنید ماهوی بی آب و شرم
بر آن آسیابان سرش گشت گرم.
فردوسی.
، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن:
دل پهلوانان بدو گرم گشت
سر طوس نوذر بی آزرم گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
جمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن:
دد و مرغ و نخجیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه.
فردوسی.
خور و خواب و آرام بر دشت و کوه
برهنه به هر جای گشته گروه.
فردوسی.
رجوع به گروه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
روز شدن. روشن شدن:
شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو.
سعدی.
روشن روان عاشق در تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تُ جُ تَ)
برآمدن. مقضی شدن. نجح. نجاح. روا شدن. رجوع به روا شدن شود.
- روا گشتن تمنا و حاجت، کنایه ازبرآمدن تمنا و حاجت. (از آنندراج) :
زآن روضه کسی جدانگشتی
تا حاجت او روا نگشتی.
نظامی.
چون تمنای تو واله زآن نمی گردد روا
عرض میکن پیش او هر دم تمنای دگر.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، رواج یافتن. رونق پیدا کردن.
- روا گشتن متاع و بازار، کنایه از رواج یافتن متاع و بازار. (از آنندراج) :
نشد بالا دماغم هرگز از جوش خریداران
متاعم چون روا گردید از سرمایه کم کردم.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، حلال شدن. مباح شدن. رجوع به روا شدن شود:
گر روا گشت بر اوباش جهان رزق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر رزق و رواش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ تَ)
شاد شدن. خوشحال شدن. مسرور شدن:
صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح او
از شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ تَ)
کور گردیدن. کور شدن. نابینا شدن:
فرودآمدند از چمنده ستور
شکسته دل و چشمها گشته کور.
فردوسی.
- کور گشتن بخت کسی، نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او:
گرفتی همه مال مردم به زور
به یک ره چنین گشت بخت تو کور.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ زَ زَ دَ)
دوران. (ترجمان القرآن) ، جمع شدن. فراهم آمدن. انباشته شدن:
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ دَ)
گم شدن. گم گردیدن. معدوم شدن. مفقود شدن:
روز گم گشتن فرزند تقادیر قضا
چاه دروازه کنعان به پدر ننماید.
سعدی (صاحبیه).
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ زَ دَ)
خمیده شدن. خمیدگی گرفتن. انحنا یافتن. دوتو شدن. کوژ گشتن. کوژ شدن. احتقاف. (زوزنی) : استقواس، گوژ شدن از پیری. (منتهی الارب). رجوع به گوژ و گوز شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ تَ)
خمیده پشت شدن. خمیده قامت شدن. گوژ شدن:
سرو بودیم گاه چند بلند
کوژ گشتیم چون درونه شدیم.
کسائی.
ز رشک چهرۀ تو ماه تیره گشت و خجل
ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359).
رجوع به کوژ و کوژ شدن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ دَ)
گنگ شدن. لال شدن:
تو گویی که طوطی است اندر سخن
که از آب گردد همی گنگ و کر.
مسعودسعد.
و رجوع به گنگ و گنگ شدن شود
لغت نامه دهخدا
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژ شدن
تصویر گوژ شدن
خمیده شدن منحنی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ گشتن
تصویر گنگ گشتن
لال شدن ابکم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مورد گرو واقع شدن رهن گشتن: بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آمدن گرد شدن اجتماع کردن: دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه
فرهنگ لغت هوشیار
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم گشتن
تصویر گرم گشتن
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم گشتن
تصویر گرم گشتن
((~. گَ تَ))
بی قرار شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
((~. گَ تَ))
گم شدن، گم گردیدن
فرهنگ فارسی معین
دیدن گوژپشت در خواب، نشانه شکستهای غیرقابل پیش بینی است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب